
+
یه روز یه جمله خوندم باوجوداینکه سالها میگذره ولی هنوز توذهنمه.اون جمله این بود:وقتی میخوای بدونی یکی رودوست داری یانه ووجودش برات مهمه یانه کافیه چشاتوببندی وبه نبودش فک کنی اگر اشک توچشات جمع شده معلومه که دوستش داری وبرات مهمه.بارها وبارها امتحانش کردم.ماآدما راحت دل میبندیم ولی سخت فراموش میکنیم.بعضی وقتاهم باخودمون لج میکنیم.خودمون روتودنیایی ازدلتنگیا اسیرمیکنیم.شده توزندگیت بود ونبودت یکی شده باشه؟؟شده کسی که تودنیای خودت بهترین بوده برات یهو دنیات رو روی سرت آوارکنه؟؟؟راستش این دله!!اجازه اش دست احساسشه وقتی دل میبندی بعد رفتنش دیگه دلی نمیمونه برا ادامه زندگی ایناروکسایی میفهمن که مزه اش روچشیده باشن.تلخه تلخ....
چی میشد خوبیا پابرجابود؟؟چی میشد آدما مواظب بعضی حرفاشون بودن ودل نمیشکوندن؟؟چی میشد درمقابل جمله دوستت دارم دل هم بازبون یکی بود؟؟دنیا قشنگه ادماش زشتش کردن....
حال این روزام اصلا خوب نیست نگین منفی نگرم یا افسرده ام نه فقط غمگینم،حس آدمی رو دارم که دیگه نمیتونه اعتماد کنه آدمی که ازخودش متنفره .حس میکنم خیلی ساده ام خیلی.....گاهی وقتا دلم میخواد برم یه جای دور ازتمام چیزایی که دارم رهاشم.حس بدیه یه روز ببینی که حوصله هیچیو دیگه نداری،حسرت خوردن چیزایی که دیگه نداریشون ،دلتنگیامون ،خیلی وقتا دلتنگ بودم ولی حالم بدترشد ازاین حال وهوام،دیگه حوصله غصه خوردنم ندارم،حوصله همدردیه دیگران هم ندارم،رسیدم جایی که خاموش شدموبه زندگیم نگاه میکنم ومیرم توفکر.....
وای اصلا حس قشنگی نیس رسیدن به اینجا....کاش بلدبودم مث خیلیا بیخیال باشم....
نظرات شما عزیزان:
|